01 December, 2015

آیا واقعا هر عیب که هست از مسلمانی ماست؟

مسلمانان نواندیش، اقدامات تندروها را به بدفهمی از اسلام ارتباط می‌دهند ولی هیچ الگوی حقیقی از اسلام خوب و مدینه فاضله و آرمانشهر مورد ادعای خود ارائه نمی‌دهند
 حوادث تروریستی اخیر در پاریس، قلب بشریت و تمدن مدرن را جریحه دار کرد چرا که این تهاجم، نه حمله به یک کشور، بلکه تعرض به نماد تمدن، دستاوردها و ارزش‌های دنیای معاصر بود. در دنیای امروزی که ما می‌شناسیم پاریس، فرانسه و اندیشمندانش بیشترین سهم و تاثیرگذاری را داشته اند بطوریکه بدون وجود رنه دکارت، ولتر، مونتسکیو، ژان ژاک روسو، الکسی دوتوکویل، ژان پل سارتر، سیمون دوبولیوار و میشل فوکو بشر قرن بیست و یکمی، فاقد روح و معنا است و به راحتی می‌تواند به توحش قرون وسطایی خود بازگشت کند.
    
در حالیکه مسلمانان تندرو و بنیادگرا، پاریس را هدف قرار داده اند، اندیشمندان و کنشگران میانه روی مسلمان به درستی شروع به دفاع خود و اعلام برائت از گروه‌های تروریستی اسلامی کرده اند. عصاره استدلال آنها این است که مسلمانان اولین و اصلی ترین قربانیان این گروه‌ها هستند و داعش و القاعده و همقطارانشان ربطی به مسلمان‌ها ندارند بلکه نحله‌ای انحرافی از اسلام هستند.
   
در سال‌های اخیر بارها این جمله را که برگرفته از شعری از ابوسعید ابوالخیر می‌باشد شنیده‌ایم که «اسلام به ذات خود ندارد عیبی/هر عیب که هست از مسلمانی ماست» ولی حالا شاید زمان ابراز تردید در درستی این سخن و اقرار به مشکلات ریشه‌ای و بنیان‌های فکری که بخشی از مسلمانان با توسل به آنها دست به خشونت مقدس می‌زنند فرا رسیده باشد.
     
با این مقدمه به تحلیل حوادث پاریس از دیدگاه آنهایی می‌پردازیم که خود را در رسته «مسلمان میانه رو» تعریف می‌کنند. این گروه در مواجهه با وضعیتی مشابه حملات اخیر پاریس، عمدتا سه توضیح و واکنش کلیشه‌ای از خود نشان می‌دهند:
    
یک- مسلمانان میانه رو، هم قربانی اصلی گروه‌های تندروی اسلامی هستند و هم بخاطر مسلمان بودنشان، از سوی غرب تحت فشار و در مظان اتهام هستند؛
    
دو- مسلمانان میانه رو تمامی خشونت‌های دارای انگیزه مذهبی را به کج فهمی و تفسیر بد از اسلام حقیقی ارتباط می‌دهند؛
    
سه- آنها گروه‌های تروریستی مسلمان همانند داعش و القاعده را قربانی و فرزند نامشروع توطئه پیچیده و برنامه ریزی چندلایه غرب می‌دانند.
    
می‌توان واکنش‌های مختلفی به این استدلال‌های نوگرایان، مصلحان و نواندیشان دینی نشان داد ولی در پاسخ به مدعای نخست آنها می‌توان گفت این موضوع که گروه‌هایی مثل داعش و القاعده بیشتر مسلمانان را می‌کشند دلیلی بر فقدان تسامح و تساهل در میان گروه‌های تندروی اسلامی است و نمی تواند استدلال محکمی برای غیراسلامی دانستن اقدامات آنها باشد. همینطور یک دلیل ساده اینکه غیرمسلمانان تلفات کمتری دریافت کرده اند این است که شهروندان غربی و مسیحی در مناطق بحران زده کمتر حضور دارند و تجربه نشان داده شانس اینکه یک فرد غیرمسلمان بتواند از دست تندروهای مسلمان جان سالم بدر ببرد نزدیک به صفر است.
    
در پاسخ به مدعای دوم باید توجه کرد مسلمانان نواندیش، اقدامات تندروها را به بدفهمی از اسلام ارتباط می‌دهند ولی هیچ الگوی حقیقی از اسلام خوب و مدینه فاضله و آرمانشهر مورد ادعای خود ارائه نمی دهند. اسلام خوب و حقیقی نمی تواند برای همیشه در حد یک مفهوم انتزاعی باقی بماند و اندیشمندان مسلمان که تندروها را بخشی از اسلام نمی دانند ناگزیر به ارائه نمودهای عینی و الگوهایی برای عرضه به جهان هستند. بنابراین، تا زمانیکه الگویی از اسلام متساهل، توسعه یافته و مطابق با دموکراسی و موازین حقوق بشر وجود نداشته باشد گروه‌هایی مانند القاعده و داعش همچنان داعیه دار اسلام و ارزش‌های اسلامی در جهان خواهند بود.
     
در پاسخ به مدعای سوم هم باید گفت یکی از استدلال‌های مسلمانان برای تبری از خشونت‌هایی که به نام اسلام صورت می‌گیرد توسل به تئوری‌های توطئه است. در این راستا، همه گروه‌های تروریستی اسلامی از القاعده تا جبهه نصرت و داعش در یمن و سوریه و عراق گرفته تا بوکوحرام و الشباب در آفریقا توطئه‌ای از طرف غرب برای ناامن کردن این مناطق به منظور سلطه گری و استثمار منابع این کشورها می‌باشد. البته این تئوری به این سوال پاسخ نمی گوید که چرا این گروه‌های تروریستی به اصطلاح ساخته دست غرب، بیشتر در مناطقی از قبیل سومالی، افغانستان، یمن و سوریه حضور دارند که از نظر منابع معدنی، فقیر محسوب می‌شوند و کالای ارزشمندی برای بهره برداری توسط غربی‌ها ندارند.
     
البته در اینکه بلوک غرب به رهبری آمریکا از سال‌های دهه ۱۹۸۰ به این سو با هدف مقابله با نفوذ شوروی سابق، در قالب آنچه در عرصه سیاست بین الملل «بازدارندگی سبز» نامیده می‌شد به حمایت و تقویت جریانات جهادگرا در منطقه و بویژه در افغانستان و پاکستان پرداختند و این گروه‌های جهادی، هسته اولیه القاعده، طالبان، داعش و دیگر گروه‌های تروریستی را بنا گذاشتند تردیدی وجود ندارد. این سخن هم گزافه نیست اگر گفته شود دخالت نظامی آمریکا در کشورهای مسلمان باعث تشدید غرب ستیزی و تقویت اسلام سیاسی بنیادگرا و جنبش جهادگرایی بین المللی در منطقه خاورمیانه، شمال آفریقا و حتی قلب اروپا شده است. با این همه، نواندیشان مسلمان باید به این سوال پاسخ دهند که چرا فقط دین اسلام این پتانسیل را دارد که با دستاویز قرار دادن مداخلات قدرت‌های جهانی و با تفسیری تندروانه، به یک نیروی هولناک برای کشتار انسان‌ها تبدیل شود؟ چرا این پتانسیل بطور مثال به راحتی در بودایی گری چین، شینتوئیسم ژاپن، هندوئیسم شبه قاره و مسیحیت آفریقایی و آمریکای لاتینی دست یافتنی نیست؟
      
به نظر می‌رسد تا مادامی‌که گام‌های شجاعانه‌ای برای اصلاحات اساسی در اسلام برداشته نشده و بنیان‌های فکری اسلام و آیاتی از قرآن که مروج خشونت هستند بصراحت توسط عالمان اسلامی مورد نقد قرار نگیرد تغییری در وضعیت کنونی حاصل نخواهد شد. تقدس زدایی و مقابله با مفاهیمی مانند جنگ مقدس (جهاد)، قصاص و امر به معروف و نهی از منکر از نخستین گام‌هایی است که رهبران مذهبی جهان اسلام ناگزیر به برداشتن آنها هستند. آنهایی که بنیان‌های فکری و شریعت اسلام را بری از انتقاد دانسته و ضرورت نقد نص صریح قرآن و برخی آیات غیر دموکراتیک و بعضا ضد انسانی آن را که حاوی احکام خشونت‌بار از جمله سر بریدن، سنگسار، ارتداد، قطع عضو، جهاد و قتال هستند روی برنمی تابند و یکسره همه پلشتی‌های مسلمانان تندرو را به کج فهمی و دخالت قدرت‌های غربی نسبت می‌دهند باید بتوانند به سوال‌های ذیل پاسخ بگویند:
     
چرا در ویتنام که آمریکا پرتلفات ترین جنگ تاریخ خود را تجربه کرد هیچ یک از فرقه‌های مختلف بودایی در این کشور با چاقو اقدام به بریدن سر آمریکایی‌ها نکردند؟
    
چرا در ژاپن که برای اولین و شاید هم آخرین بار قربانی بمب‌های ویرانگر اتمی شد گروهی پیدا نشدند تا دشمنان خود را در درون قفس قرار داده و آنها را زنده زنده به نام الله و دین او آتش بزنند و یا با شمشیر گردن بزنند؟
    
چرا در هندوستان به عنوان کشوری که به مدت طولانی تحت سلطه دو امپراتوری مغول و بریتانیا قرار گرفت در هندوئیسم هیچ نحله فکری و ایدئولوژی به‌خصوصی که پشتوانه دینی و اخلاقی قتل و کشتار و جهاد بر ضد نیروهای مهاجم باشد وجود نداشته و ندارد؟
    
چرا در کشورهای آمریکای لاتین که شاهد جنایت‌های زیادی توسط نظامیان دست‌نشانده و یا دست کم مورد حمایت آمریکا بوده است مردم بمب به خود نمی بندند تا با شعار «الله اکبر» خود را منفجر کنند و بطور مستقیم وارد بهشت شده و با هفتاد حوری باکره همبستر شوند؟
  __________
کلیه مطالب رسیده از اعضا، معرف دیدگاه شخصی نویسندگان است نه سایت خودنویس

https://www.facebook.com/khodnevis1/posts/917007401702352
https://www.balatarin.com/permlink/2015/12/1/4019973

احمد هاشمی «برای سوریه» از تجربه خود با یکی از دوستان سوری نوشت



احمد هاشمی «برای سوریه» از تجربه خود با یکی از دوستان سوری نوشت:


شرمساری من پابرجا است ولی عماد هنوز عاشق ایران است!

از طریق دوست کرمانی‌ام در ایران، با آقای عماد حلبی، بازرگان اهل سوریه آشنا شدم. عماد به واسطه شغلش در امر واردات و صادرات خشکبار، سال‌ها در ایران زندگی کرده و چنان از ایران و مردم آن خاطرات خوشی داشت که پس از شروع جنگ داخلی در کشورش حاضر به ترک ایران نبود. او به من گفت تلاش زیادی کرد تا اقامتش را در ایران تمدید کند ولی در سال ۲۰۱۱ پس از آنکه از تمدید اقامتش در ایران قطع امید کرد و از آنجایی که زادگاهش حلب، به عرصه درگیری میان نیروهای دولتی و اپوزیسیون سوریه تبدیل شده بود، تصمیم به اقامت اجباری در ترکیه گرفت.
سال گذشته وقتی من و دوست کرمانی‌ام در شهر مرسین در جنوب ترکیه به دیدار عماد رفتیم او اجازه نداد ما که برای یک کار تجاری به آن شهر رفته بودیم در هتل بمانیم و برای چند روز ما را به خانه خودش برد و با غذاهای لذیذ مدیترانه‌ای از جمله حمص و تبوله از ما پذیرایی کرد.
عماد یک مسلمان سُنی معتقد بود و پنج وعده نمازش را سر وقت می‌خواند. یک روز در حالی‌که او نمازش را می‌خواند من در حال تماشای خبر کشتار مردم به دست نیروهای بشار اسد در یکی از کانال‌های تلویزیونی عربی بودم و در فکر این بودم که چطور می‌توانم برای رهایی از شرمساری و عذاب وجدان، برایش توضیح دهم که سیاست‌های سرکوبگرانه جمهوری اسلامی در سوریه، هیچ ارتباطی به مردم ایران ندارد و جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران فقط در سوریه دست به کشتار و سرکوب نمی‌زنند بلکه میلیون‌ها ایرانی هم مانند شهروندان سوریه به‌خاطر فضای سرکوب و اختناق، مجبور به ترک کشورشان شده‌اند. در همین گیر و دار، عماد رو به من و دوستم کرد و گفت یکی از گرفتاری‌های روزانه‌اش این است که برای هموطنانش و حتی دیگران توضیح دهد که آنچه در سوریه جریان دارد نباید به حساب مردم ایران گذاشته شود و ایرانیان مردمان خوب و صلح‌دوستی هستند. او گفت به‌خاطر همین طرفداری‌اش از مردم ایران و تمایز قایل شدن میان دولت سرکوبگر جمهوری اسلامی و مردم ایران، توسط جمعیت پرتعداد سوری‌های شهر مرسین مورد تهدید قرار گرفته و انگ‌های مختلفی به او زده شده است.
همانطور که در این تصویر دیده می‌شود عماد که برای بدرقه ما تا ترمینال مرسین آمده بود گفت آخرین آرزویش این است که سوریه به روزهای پیش از جنگ بازگردد و او بار دیگر بتواند به ایران سفر کند. آرزویی که متاسفانه تحقق آن در آینده نزدیک نامحتمل می‌نماید.



دلایل شعله ور شدن آتش "فیتیله" در آذربایجان

دلایل شعله ور شدن آتش "فیتیله" در آذربایجان

احمد هاشمی، کارمند پیشین وزارت خارجه

انتشار یک نمایش توهین آمیز در یکی از بخش‌های برنامه تلویزیونی"فیتیله"، واکنش گسترده ای را در مناطق ترک نشین ایران به همراه داشت. این نخستین بار نیست که ترک ها نسبت به آنچه که از نگاه آنها تحقیر و تبعیض ساختاری در ایران تلقی می کنند دست به اعتراض می زنند و احتمالا آخرین مورد هم نخواهد بود.
این نوشتار بر آن است تا به علل بنیادین اعتراضات اخیر بپردازد ولی پیش از آن نگاهی به تاریخچه اعتراضات مدنی در آذربایجان بیاندازیم. آذربایجان و بویژه تبریز نقش برجسته ای در ورود تجدد، آزادی خواهی و مشروطه به ایران داشت ولی با به قدرت رسیدن خاندان پهلوی و پیگیری سیاست یکسان سازی زبانی در ایران، غیر فارسی زبانان و از جمله ترک ها احساس کردند از کانون حیات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی کشور به حاشیه رانده شده و مورد تبعیض قرار گرفته ند.
آذربایجان که فشار مضاعفی را احساس می کرد در شکل گیری انقلاب سال 1357 نقش عمده ای ایفا کرد و پس از وقوع انقلاب هم با سازمان یابی در قالب "حزب خلق مسلمان" و قرار گرفتن در پشت آیت الله شریعتمداری تلاش کرد به شکلی هر چند محدود، مطالبات فرهنگی و زبانی خود را مطرح کند.
با قدرتیابی جریان اصلاحات در ایران همزمان با انتخاب محمد خاتمی به ریاست جمهوری در دوم خرداد 1376 و گسترش نسبی آزادی های سیاسی و حزبی در کشور باعث شد مطالبات اقوام برای نخستین بار در جمهوری اسلامی بطور جدی امکان ظهور و بروز پیدا کند.
یکی از شاخص ترین نمودهای عینی جنبش هویت طلبی و "بازگشت به خویشتن" در آذربایجان در دوره پس از انقلاب، قهرمان سازی از شخصیت های بابک و ستارخان و برگزاری مراسم های گرامیداشت برای آنها بود. با وجود فضای امنیتی و سرکوب شدید، مراسم گرامیداشت بابک از سال 1379 به این سو، در دومین هفته تیرماه هر سال که فعالان آذربایجانی آن را "هفته بابک" می نامند برگزار می شود و به فرصتی برای اعتراض به سیاست های تبعیض آمیز دولت و طرح مطالبات زبانی و فرهنگی شده ترک ها تبدیل شده است.
انتشار یک کاریکاتور جنجالی با عنوان "چه کنیم سوسک ها سوسکمان نکنند" در 22 اردیبهشت سال 1385 در روزنامه ایران تظاهرات اعتراضی گسترده و چند روزه ای را به همراه داشت که به عنوان نقطه عطفی در جنبش برابری خواهی و ضد تبعیض مردم آذربایجان ثبت شد.
با این وجود، بی صداترین و در عین حال معنادارترین حرکت اعتراضی آذربایجانی ها پس از سرخورده شدن از وعده های بی پشتوانه اصلاح طلبان، با عدم همراهی آنها در بزرگ ترین تظاهرات ضد دولتی بعد از انقلاب، موسوم به جنبش سبز در سال 1388 رقم خورد که از آن به عنوان "قهر تبریز" با جنبش سبز یاد شد. ترک ها که نسبت به بی تفاوتی میر حسین موسوی نسبت به مطالبات شان خشمگین بودند او را در جنبش سبز تنها گذاشتند.
موارد فوق از جمله مناسبت هایی بودند که مردم آذربایجان با بهره برداری از آنها تلاش کردند گلایه های خود از حاکمیت را نسبت به فضای توهین و تحقیر و تبعیض مطرح کنند. حالا به نظر می رسد برای از بین بردن علل ریشه ای نارضایتی ها، توجه به نکات بنیادین ذیل دارای اهمیت می باشد:

یک- اقرار به وجود مشکل ترک
اقرار به وجود یک مشکل، گام نخست در یافتن راه حلی برای آن می باشد. پس از پیدایش جنبش مدنی حقوق سیاهپوستان در دهه 1950 در آمریکا و اعتراف به وجود تبعیضات گسترده بر ضد سیاهان باعث شد تلاش ها در جهت رفع این تبعیضات تقویت شود. همچنین در کشور ترکیه، اعتراف به وجود "مساله کرد" در دو دهه اخیر و دست برداشتن از سیاست ناکارآمد انکار این اقلیت تحت عناوین مختلفی از قبیل "ترک کوهی"، باعث بهبود استانداردهای حقوق بشری در این کشور شد. در این راستا، روشنفکران، سیاست مداران و نخبگان ایرانی هم نیاز به تجدید نظر در سیاست های خود و اقرار به وجود "مساله ترک" دارند.

دو- پذیرش هویت ترکی آذربایجان
شناسایی هویت ترکی آذربایجان دومین گام پایه ای برای پرداختن به مشکل و برآوردن مطالبات مدنی و فرهنگی ترک ها می باشد. غوطه ور شدن در تئوری های غیرسودمند از جمله نظریه زبان آذری باستان و بحث های بی سرانجام تاریخی و دستاویز قرار دادن آنها برای سیاست تبعیض و انکار ترک ها و زبان ترکی در ایران امروز در قالب بکار بردن عبارت انکارگرایانه و توهین آمیز "آذری"، صرفا صورت مساله را پاک خواهد کرد. بکار بردن واژه آذری برای ترک ها همانند استفاده از عبارت "ترک کوهی" برای توصیف کردهای ترکیه می باشد که علاوه بر توهین آمیز بودن، انکار کننده هویت یک گروه قومی هم هست.
ممکن است کلمه "آذری" در گذشته بدون هر گونه حساسیت و بار سیاسی هدفمند و بخصوصی، برای بخش هایی از ساکنان مناطق شمالی کشور مورد استفاده قرار می گرفته باشد ولی امروز از دید بخش قابل توجی از ترک ها، این کلمه معادل نژادپرستی و کلیدواژه تحقیر و انکار هویت ترکی آذربایجان می باشد.
از همین رو، شعارهای اصلی تظاهرات اعتراضی روزهای اخیر در آذربایجان عبارت بودند از "نژادپرستی را متوقف کنید"، "هارای هارای من تورکم" (فریاد فریاد من ترک هستم و آذری نیستم) و "تورک دیلینده مدرسه اولمالیدیر هر کسه" (باید همه از امکان تحصیل به زبان ترکی در مدارس برخوردار باشند). از آنجاییکه این شعارها تاکیدی بر رد تئوری های نفی کننده هویت و زبان ترکی در آذربایجان می باشد، اعتراف به هویت ترکی آذربایجان و توجه به مطالبات زبانی و فرهنگی مردم آن از جمله حق تحصیل به زبان مادری، پیش شرط دستیابی به هر گونه راه حلی می باشد.

سه- رفع تبعیض ساختاری بر ضد اقوام در ایران
رفع تبعیض ساختاری، از جمله ملزومات برآورده کردن مطالبات اقوام ایرانی و بویژه ترک ها می باشد. بطور مثال نمی توان شاهد وضعیتی بود که در آن بخش عمده نفت ایران از مناطق عرب نشین کشور استخراج شود ولی این مناطق در زمینه توسعه و بهره برداری از درآمد حاصل از صادرات نفت، کمترین سهم را داشته باشند. در یک چنین وضعیتی، نخستین موضوعی که به ذهن متبادر می شود وجود تبعیض سیستماتیک بر ضد مردم یک منطقه بخاطر زبان و قومیت متفاوت آن می باشد. هر چند ترک ها به طور نسبی از تبعیض اقتصادی کمتری رنج می برند ولی این تبعیض در زمینه امکان تحصیل به زبان مادری بسیار فاحش است.

چهار- تبدیل رویکرد امنیتی- نظامی به نگاه فرهنگی به اقوام
یکی از وعده های انتخاباتی دولت حسن روحانی، توجه بیشتر به مطالبات اقوام ایرانی بود. او وعده تشکیل فرهنگستان زبان ترکی را داد و علی یونسی را به عنوان دستیار ویژه خود در امور اقوام و اقلیت‌های دینی و مذهبی معرفی کرد ولی صرف انتخاب فردی دارای پیشینه اطلاعاتی و امنیتی، نشاندهنده وجود یک نگاه امنیت محور به اقوام است.
نکته دیگر اینکه در روزهای اخیر، شاید آزاردهنده تر از برنامه فیتیله، پدیده انتقاد بی سابقه از اعتراضات مردمی اخیر آذربایجان به بهانه تجزیه طلبی و خطر فروپاشی کشور بود. این در حالی است که بهانه جویی هایی از این دست با واقعیت سازگار نیست و پراکندگی ترک ها در حتی جنوبی ترین استان های ایران، امکان تجزیه طلبی را اگر نه غیر ممکن دست کم دشوار کرده است و این تبعیض ساختاری حاکم بر کشور است که می تواند به تشدید واگرایی میان اقوام دامن بزند.
بنابراین، با گذار از رویکرد امنیتی- نظامی به نگاه فرهنگی به مقوله اقوام، ترک ها نه به عنوان تهدیدی بر ضد امنیت ملی و تمامیت ارضی کشور که به عنوان فرصتی برای تبادل فرهنگی، همگرایی سیاسی منطقه ای و سفیران تعمیق مناسبات اقتصادی با کشورهای همجوار مطرح خواهند شد.